جدول جو
جدول جو

معنی بازی درآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

بازی درآوردن(مُ وَ لَ)
در تداول عامه، بهانه آوردن و تعلل در کاری. دبه درآوردن، مجازاً شنیدن. بازشنیدن:
که پیش زنان راز هرگز مگوی
چو گوئی سخن بازیابی بکوی.
فردوسی.
، یافتن. پیدا کردن. به دست آوردن:
نشان دو فصل اندر او بازیابی
یکی نوبهاری یکی مهرگانی.
فرخی.
خاک آن موضع جمع کردم و با خود آوردم تا بغربال کنم باشد کی زر باز یابم. (سندباد نامه ص 132). بعد از آن مرد زر خود را بازیافت. زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم، صادق گفت ما هر چه دادیم بازنگیریم. (تذکرهالاولیاء عطار).
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی (خواتیم).
شنیدم که روی از خلایق بتافت
که گم کردۀ خویشتن باز یافت.
سعدی (بوستان).
، درک کردن. دانستن. متوجه شدن. فهمیدن. دریافت کردن. (ناظم الاطباء) :
بداند شمار سپهر بلند
در شادمانی و راه گزند
اگر هفت کشور ترا بی همال
بخواهد بدن بازیابد به فال
فردوسی.
که به روزگار امیر عادل سبکتکین رضی اﷲ عنه هم چنین تضریبها ساخته بودند تا بازیافت و بر زبان وی رفت که از ما بر مسعود ستم آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215).
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را بازیافت.
مولوی.
- دل بازیافتن، دلجویی. استمالت. به دست آوردن دل: حاجب رفت تا دل خواجه باز یابد... تا دل خواجه تباه نشود. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
بازی درآوردن((دَ وَ دَ))
نمایش دادن، ادا درآوردن، بهانه تراشیدن و از انجام کار طفره رفتن، آزار دادن، اذیت کردن
تصویری از بازی درآوردن
تصویر بازی درآوردن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روباه بازی درآوردن
تصویر روباه بازی درآوردن
کنایه از خود را ضعیف و افتاده و بی نوا و ترسو وانمود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
پای برکاب یا اسپ درآوردن. سوار شدن. برنشستن:
بشبرنگ شولک درآورد پای
گرائید با گرز گردی ز جای.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ نَ)
بازی نشان دادن. حادثه آفریدن:
بخون یکی لشکر اندر مشو
که چرخ کهن بازی آرد به نو.
فردوسی.
جهان سرگذشت است از هر کسی
چنین گونه گون بازی آرد بسی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(بِ سَ زَ دَ)
اعمال بدون فکر انجام دادن. تظاهر بکار دیوانگان کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دُو گُ تَ)
نمایش خیمه شب بازی دادن، کنایه از اداء و اطوار درآوردن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو گِ رِهْ شُ دَ)
ننر شدن. ننری کردن. کار لوسان کردن. لوس شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرتی بازی درآوردن
تصویر قرتی بازی درآوردن
نادرست نویسی غرتی بازی درآوردن کارزننده ای کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کچلک بازی درآوردن
تصویر کچلک بازی درآوردن
((کَ چَ لَ. دَ. وَ دَ))
داد و فریاد راه انداختن، الم شنگه راه انداختن، بهانه جویی کردن
فرهنگ فارسی معین